جدول جو
جدول جو

معنی رنگ زردی - جستجوی لغت در جدول جو

رنگ زردی
زرد بودن رنگ چهره، کنایه از شرمندگی، برای مثال طمع آرد به مردان رنگ زردی / طمع را سر ببر گر مرد مردی (ناصرخسرو - لغت نامه - رنگ زردی)، در پزشکی یرقان، زردی
تصویری از رنگ زردی
تصویر رنگ زردی
فرهنگ فارسی عمید
رنگ زردی
(رَ زَ)
کنایه از خجلت و شرمساری و شرمندگی:
طمع آرد به مردان رنگ زردی
طمع را سر ببر گر مرد مردی.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روی زردی
تصویر روی زردی
شرمساری، شرمندگی
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تَ / تِ)
رنگ کرده. رنگین. (ناظم الاطباء). رنگ زده شده. رجوع به رنگ زدن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ زَ)
دهی از دهستان بهمئی گرمسیر است که در بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان واقع است و 240 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
خجالت. شرمساری. شرمندگی. (ناظم الاطباء). حالت و صفت روی زرد. زردرویی
لغت نامه دهخدا
(رَ گِ زِ دَ / دِ)
رنگ سبز. (بهار عجم) (آنندراج) :
ز رنگ زنده اش فیروزه مرده
رگ کان زمرد نیش خورده.
ناظم هروی (در تعریف عصا از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَ خُ کَ دَ)
تلوین. (دهار). آزدن. (برهان قاطع). رنگ زدن. ملون کردن. رجوع به رنگ زدن شود:
شکایت با دل شوریده سر کرد
سخن را رنگ از خون جگر کرد.
حکیم زلالی (از آنندراج).
تو نیز پنجه ز می رنگ کن که باد خزان
حنا بدست عروسان شاخسار گذشت.
کلیم (از آنندراج).
به خون خود کنم آلوده ای صبا کاغذ
چون آن کسی که کند رنگ با حنا کاغذ.
محمدقلی سلیم (از آنندراج).
، دغا و فریب کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). فریفتن و مغبون کردن کسی را:
بترس از خون من کاین سرخ عیار
بسی تیغ بتان را رنگ کرده ست.
عطائی حکیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ رُ کَ دَ)
رنگ اصلی چیزی را زایل ساختن. چیزی را از رنگ اصلی بگردانیدن. تغییر دادن و دگرگون ساختن رنگ چیزی. رنگ برداشتن:
هزار آفرین بر می سرخ باد
که از روی ما رنگ خجلت ببرد.
صائب (از بهار عجم).
، با ترسانیدن و بیم دادن رنگ از چهرۀ کسی زایل کردن:
چنان در راه غارت پی فشردند
که رنگ هندیان را نیز بردند.
حکیم زلالی (از بهار عجم).
آنکه گر صدمۀ قهرش متلاشی گردد
از رخ خصم برد هیبت او رنگ عذار.
علی قلی بیک خراسانی (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَتْ تُ تَ)
رنگ بستن. (آنندراج) (بهار عجم). رنگ کردن. رنگین کردن. رجوع به رنگ کردن شود:
چون قضا رنگ حادثات زند
ناظرش حزم پیش بین تو باد.
انوری.
دست سخن کی رسد در تو که از پاس تو
تا که سخن رنگ زد رنگ سخنور شکست.
انوری (از بهار عجم).
معمار وجود ار نزدی رنگ تو برعشق
در آب محبت گل آدم نسرشتی.
حافظ (از بهار عجم).
زده ای رنگ حنا چون گل رعنا بر کف
زده ای رنگ حنا بر کف و رعنا زده ای.
لسانی (از آنندراج).
، کنایه از تعمیر کردن باشد. (بهار عجم) (از آنندراج). رنگ ریختن. رجوع به رنگ ریختن شود، نیرنگ بکار بردن. فریب دادن. گول زدن
لغت نامه دهخدا
تصویری از رنگ زدن
تصویر رنگ زدن
مالیدن رنگ برروی چیزی (در دیوار و غیره) رنگ کردن ملون ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنگ کردن
تصویر رنگ کردن
((~. کَ دَ))
فریب دادن، گول زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رنگ کردن
تصویر رنگ کردن
للرّسم
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از رنگ کردن
تصویر رنگ کردن
Color, Dye, Paint
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از رنگ کردن
تصویر رنگ کردن
colorier, teindre, peindre
دیکشنری فارسی به فرانسوی
رنگ ریختن
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از رنگ کردن
تصویر رنگ کردن
colorir, tingir, pintar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از رنگ کردن
تصویر رنگ کردن
رنگ کرنا , رنگنا , رنگ کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از رنگ کردن
تصویر رنگ کردن
красить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از رنگ کردن
تصویر رنگ کردن
färben, malen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از رنگ کردن
تصویر رنگ کردن
фарбувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از رنگ کردن
تصویر رنگ کردن
malować, farbować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از رنگ کردن
تصویر رنگ کردن
ระบายสี , ย้อม , ทาสี
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از رنگ کردن
تصویر رنگ کردن
রঙ করা , রঙ করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از رنگ کردن
تصویر رنگ کردن
colorare, tingere, dipingere
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از رنگ کردن
تصویر رنگ کردن
kupaka rangi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از رنگ کردن
تصویر رنگ کردن
renklendirmek, boyamak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از رنگ کردن
تصویر رنگ کردن
색칠하다 , 염색하다 , 칠하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از رنگ کردن
تصویر رنگ کردن
色を塗る , 染める , 塗る
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از رنگ کردن
تصویر رنگ کردن
上色 , 染色 , 油漆
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از رنگ کردن
تصویر رنگ کردن
mewarnai, mengecat
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از رنگ کردن
تصویر رنگ کردن
रंगना , रंगना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از رنگ کردن
تصویر رنگ کردن
kleuren, verven, schilderen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از رنگ کردن
تصویر رنگ کردن
colorear, teñir, pintar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از رنگ کردن
تصویر رنگ کردن
לצבוע , לצבוע , לצבוע
دیکشنری فارسی به عبری